۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

محاکمه

محاکمه رمانی از فرانتس کافکا (1883-1924)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی ‌که پس از مرگ نویسنده، در 1925، در انتشارات «دی شاید» در برلین انتشار یافت. ماکس برود، دوست صمیمی و وصی او،‌ اطلاع می‌دهد که این رمان صورت دست‌نوشته بدون عنوانی داشت. ولی نویسنده (کافکا) هنگام سخن گفتن از آن، همواره آن را به نام محاکمه می‌خواند. اگر تقسیم فصلها و عناوین آنها از کافکا است،‌ترتیب و توزیع آنها کار ماکس برود است که ‌علاوه بر این،‌صلاح در آن دیده است که بعضی از فصول ناقص را کنار بگذارد. کافکا، که این رمان را ناتمام می‌دانست، ‌تصمیم داشت که پیش از فصل پایانی مطالبی برآن بیفزاید: با این همه، می‌توان این اثر را، با همه ناتمام بودن،‌کامل دانست. کافکا ‌از همان صفحه اول، با مهارت بی‌مانندی خواننده را به قلب ماجرا می‌برد.
صرف‌نظر از دید مابعدالطبیعی یا روان‌شناختیی که این اثر به خواننده القا می‌کند، و صرف نظر از ملاحظات اجتماعی یا ادبی، این رمان مانند همه آثار کافکا نوعی کوشش برای بازسازی تجربه‌ای عمیق است. و این بر خلاف روش معمول است. اگر مسئله‌ای کلی را مورد بحث قرار می‌دهد، به سبب زیاده دقیق شدن در شرایط خاص خویش است. از بس به سطح می‌پردازد به عمق دست می‌یابد، و از بس گودیها را می‌کاود برجستگیها را نمایان می‌سازد و این نتیجه نوعی طنز وارونه و وسیله دست یافتن به بداهت می‌شود. به این ترتیب ‌عنصر اساسی خود را از ابهام کلمات می‌رهاند و با عریانی و قوت خاصی واقعیت را جلوه‌گر می‌سازد.
جوزف کا. صبح بیدار می شود و بدون اینکه انتظار داشته باشد به جرم جنایتی که روحش هم از آن خبر ندارد، دستگیر می گردد. علیرغم این حقیقت که او توقیف شده است، به وی اجازه می دهند که مثل هر روز به سر کارش برود. جنایتی که «کا» را برای توضیح در مورد آن احضار کرده اند، در اطاق زیرشیروانی و تاریکخانه ای رخ داده که هیچ چیز در آن معین و قطعی نیست ولی همه کس از وجود «کا» آگاه است. «اگر سرت بشود این یک محاکمه است» این گفته رئیس پلیس در برابر جمعیت انبوهی از تماشاچیان است «کا» در خانه می فهمد که حتی دیدن دوست مستأجرش فرولین بورشتز کار ساده ای نیست و به شدت تحت مراقبت است. به زودی عمویش او را پیش وکیلی می برد که اتفاقاً هم مریض است و هم مشغول کار دختری به نام لنی است. وکیل دعاوی هیچ گونه کمک فوری به آنان نمی کند و فقط توصیه می نماید که «کا» تسلیم سرنوشت شود. ظاهراً سایر کوشش ها برای یافتن راه حلی مناسب، نیز بی ثمر می ماند. در کاتدرال «کا» کشیشی را ملاحظه می کند که برای وعظ آمده است. کشیش اظهار می دارد که به زندان فرستاده شده تا درباره این جریان با او صحبت کند و پس از آنکه مثال های گوناگونی از نگهبانان قانون و اهمیت حفظ آن در جامعه سخن می راند و آنقدر صحبت می کند که «کا» حتی فرصت تأیید گفته های او را ندارد، بالاخره به این نتیجه می رسد که تمام راه ها به روی او بسته شده و باید تسلیم عدالت شود. کشیش اضافه می کند: «این مهم نیست که هر چیز حقیقی را قبول کنیم، ما باید آنچه را که لازم است بپذیریم». سرانجام دو مرد چاق که لباس رسمی به تن دارند به نزد «کا» می آیند و او را تا خارج شهر برده، در آنجا کاردی در قلبش فرو می کنند.
 https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj5niNn7pkw6-wMebiTWZ5XaOrqUiPx73KGIVEYRPU_Ywj6yrZ49d_edG6mCJF4uYBl-UhupFEvM3NqvcfnGqsybNNT8Fwi4DBDVPfBpD2oNfwdaKZH2spR5X3BkO9_E9G3MRfKn4Aj3Etd/s1600/down%DB%8Cload-ebook-icon.jpg

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...