از کوچهٔ رندان کتابی نوشته دکتر عبدالحسین زرینکوب است.
این اثر راه تازهای به شناخت حافظ درباره زندگی و اندیشه او به خواننده ارائه میدهد. این کتاب، غزلیات حافظ را مورد بررسی قرار داده و خصوصیات حافظ، احوال و افکار وی را بیان و شرح میدارد. این کتاب اولین بار در سال ۱۳۴۹ منتشر گردید و در سال ۱۳۸۶ به چاپ یازدهم رسیده است.
از متن کتاب : مرگ بیهنگام شاهشجاع شهر رندان را در میان نفاق و اختلاف فرزندان امیر مبارز گرفتار هرج و مرج کرد. پسرش زینالعابدین، که جای وی را گرفت، جوانی بیتجربه و خیرهسر بود، که خیلی زود حتی رسم و راه پدر را فراموش کرد. در دوران پدر، که یکچند حکومت اصفهان داشت، چون در ادارۀ آن ولایت کفایتی نشان نداد، پدرش وی را عزل کرد و حتی حبس. زینالعابدین این کار پدر را از تحریک اطرافیان او میدید و از این رو دیگر نه به یاران پدر اعتمادی داشت نه به وصیتهای او. هم دربارۀ سلطان احمد، که پدر وی کرمان را به او واگذاشته بود، بهانهجویی کرد، هم در مورد بایزید، که نیز به حکم وصیت شاهشجاع میبایست به اصفهان برود. این هر دو تن عموهای وی بودند و برادرزاده نسبت به آنها رشک میورزید و بدگمانی. نسبت به عموزادگانش ـ یحیی و منصورـ هم اندیشهناک و بیاعتماد بود. بعلاوه، در حق درباریان پدر نیز ظاهراً چندان علاقهای نداشت. خواجه توانشاه، وزیر پدرش را، یکچند در وزارت نگه داشت اما از عمر این وزیر دیرینه روز چیزی نمانده بود. حافظ که در این هنگام پیری بود ـ تقریباً هفتاد ساله ـ از مرگ وزیر پیر تأثر بسیار یافت. مرثیهای که در مرگ او ساخت از علاقۀ قلبی وی نسبت به این حامی پیر حکایت داشت. تا وقتی خواجه تورانشاه زنده بود، حافظ با زینالعابدین ظاهراً علاقه داشت، و بعد از وی طولی نکشید که از او رنجش یافت و نومیدی. آيا شاهزاده در مرگ وزیر دستی داشت؟ هیچکس نمیداند. اما دوستی دیرینۀ تورانشاه و حافظ آن اندازه بود که مرگ و سقوط وی میتوانست شاعر پیر حساس را نسبت به آن کس که مسبب آن بود به خشم آورد و به دشمنی. در هر حال خیلی زود، ارتباط و علاقۀ شاعر پیر با این شاهزادۀ جوان بهم خورد. شاید نصیحتگویی پیرانهاش برای فرمانروای جوان خوشایند نبود.
از متن کتاب : مرگ بیهنگام شاهشجاع شهر رندان را در میان نفاق و اختلاف فرزندان امیر مبارز گرفتار هرج و مرج کرد. پسرش زینالعابدین، که جای وی را گرفت، جوانی بیتجربه و خیرهسر بود، که خیلی زود حتی رسم و راه پدر را فراموش کرد. در دوران پدر، که یکچند حکومت اصفهان داشت، چون در ادارۀ آن ولایت کفایتی نشان نداد، پدرش وی را عزل کرد و حتی حبس. زینالعابدین این کار پدر را از تحریک اطرافیان او میدید و از این رو دیگر نه به یاران پدر اعتمادی داشت نه به وصیتهای او. هم دربارۀ سلطان احمد، که پدر وی کرمان را به او واگذاشته بود، بهانهجویی کرد، هم در مورد بایزید، که نیز به حکم وصیت شاهشجاع میبایست به اصفهان برود. این هر دو تن عموهای وی بودند و برادرزاده نسبت به آنها رشک میورزید و بدگمانی. نسبت به عموزادگانش ـ یحیی و منصورـ هم اندیشهناک و بیاعتماد بود. بعلاوه، در حق درباریان پدر نیز ظاهراً چندان علاقهای نداشت. خواجه توانشاه، وزیر پدرش را، یکچند در وزارت نگه داشت اما از عمر این وزیر دیرینه روز چیزی نمانده بود. حافظ که در این هنگام پیری بود ـ تقریباً هفتاد ساله ـ از مرگ وزیر پیر تأثر بسیار یافت. مرثیهای که در مرگ او ساخت از علاقۀ قلبی وی نسبت به این حامی پیر حکایت داشت. تا وقتی خواجه تورانشاه زنده بود، حافظ با زینالعابدین ظاهراً علاقه داشت، و بعد از وی طولی نکشید که از او رنجش یافت و نومیدی. آيا شاهزاده در مرگ وزیر دستی داشت؟ هیچکس نمیداند. اما دوستی دیرینۀ تورانشاه و حافظ آن اندازه بود که مرگ و سقوط وی میتوانست شاعر پیر حساس را نسبت به آن کس که مسبب آن بود به خشم آورد و به دشمنی. در هر حال خیلی زود، ارتباط و علاقۀ شاعر پیر با این شاهزادۀ جوان بهم خورد. شاید نصیحتگویی پیرانهاش برای فرمانروای جوان خوشایند نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر